شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

سفره هفت سین مامان جونی

اینقده شما خسته بودی و هنوز تو حس خواب که وقتی رفتیم خونه آقاجون و مامان جون واسه عید دیدنی مثل یه عروسک فقط نشستی البته کاسه آجیلم از خودت دور نمیکردی و اگه کسی میخواست که از شما کاسه رو بگیره به صورت کاملا جدی جیغ میکشیدی و اعتراض میکردی که ماله منههههههههههههههههههه شاینا جونی در حال خوردن بادومممممممممممممم ...
20 فروردين 1393

امیدای زندگی ما

امسال شاینا خانم مهمونای زیادی داشت امیرسام ، پارمیس ، روشا تو این جمع سه تا از امیدای زندگی مامانی بودن سه تا از بهترینای زندگی ما بودن واسه هر سه تاییتون سلامتی و شادی موفقیت آرزو میکنم مامانی اشکم داره میاد نمیتونم بنویسم ...
20 فروردين 1393

تولد مامانی

عزیزم سه ساله که تولد مامانی کنارمی سه ساله که من متوجه شدم مادر بودن یعنی چی سه ساله که من با تو این روز رو جشن میگیرم و چقدر شیرین و دوست داشتنیه کنار تو بودن چقدر شیرینه متولد شدن دوباره من کنار تو البته شما دیگه اجازه نمیدی به مامانی که شمع رو فوت کنه یا کیک رو ببرم شما حاکم مطلق همه تولدها هستی حتی تولد بابایی و مامانی ...
20 فروردين 1393

نوروز 93

این سومین سالیه که شما موقع تحویل سال کنار ما هستی و هر سال زندگیمون رو پر شورتر و جذاب تر از سال قبل میکنی هر سال که میگذره باعث میشی که ما متوجه بشیم تا حالا زندگیمون چه بی رنگ بوده امسال که شما تازه همه چیز رو خیلی خیلی خوب متوجه میشدی باعث شد که کلی ما ذوق کنیم ولی شما قبل تحویل سال خواب بودی مگه بیدار میشدی دخترم هر کاری کردیم به زور ده دقیقه قبل سال تحویل بیدار شدی چقدرم ناز کردی تا بتونیم من و بابایی لباس تنت کنیم ولی چقدر تو عکسا ناز شده بودی البته چون چهارشنبه سوری بیرون بودیم و شما هم طبق معمول همش در حال شیطونی و بدو بدو بودی طوری که دوست بابایی که از تهران اومده بود قشم وقتی شما رو دید تعجب کرده بود که شما این همه انرژی رو از...
20 فروردين 1393

جشن تولد دو سالگی

مامانی امسال هم موفق شد که تولد دو سالگی شما رو جشن بگیره خدا رو شکر واقعا خدا رو شکر چون فکر نمیکردم که بتونم با این حجم کار اداره و وجود یه نی نی جدید تو زندگیمون بتونم از پسش بربیام که خدا خیلی کمکم کرد که خجالت زده شما نشم عروسکم البته یه جشن کوچیک گرفتیم ولی شادی رو آوردن به چشمای قشنگت البته با مخالفتهای زیادی همراه بود ولی مامانی کار خودش رو آخر کرد چون شما تازگیا عاشق باب اسفنجی شدی و هر چیزی که باب داشته باشه شما میخوای مثل لیوان ، بادکنک ، کیف ، دمپایی ، و انواع و اقسام سی دی های باب مامانی هم خواست که مثلا کیک شما باب باشه که شما ذوق کنی ولی دوستان عزیز تو قنادی های قشم طوری کیک رو درآورده بودن که فکر نکنم شما اصلا مت...
20 فروردين 1393

سالروز میلاد تو

اول از همه دوستای گلم و عزیزایی که واسه تولد عشق و میوه زندگیم بهمون تبریک گفتن تشکر کنم و بابت اینکه این روز رو به یادشون مونده بود خیلی خیلی ممنونم و امیدواریم بتونیم یه روزی یه جوری ازتون تشکر کنیم همه امید من روزی که تو به دنیا اومدی با همه خوبیها و سختی هاش یادمه یادمه که چقدر باورنکردنی اومدی و همه ما با اومدنت ذوق زده و البته خیلی هول شده بودیم شبی که تو اومدی زندگی من تغییر کرد موجودی که همه زندگیش وابسته به من بود و من باید همه نیازهاش رو برآورده میکردم تو بودی فرشته کوچولویی که با اومدنت من مادر شدم عزیزم تازگیا هم که بهم میگی مانیییییییییی دلم ضعف میره واسه صدا کردنت وقتی از سر کار میام و با دستات صورتم رو میگیری و هی بوس ...
20 فروردين 1393

روز عشق

عزیز دلم واقعا به خاطر این تاخیرا معذرت میخوام یکی یدونه من ما تو تعطیلات بهمن رفتیم تهران و روز عشق و دوستی تهران بودیم من و بابایی هم دیدیم که هیچ عشقی بالاتر از شما نیست تصمیم گرفتیم واسه عشق زندگیمون کادو بخریم عروسکم   البته شما خیلی اجازه ندادی که کادو بمونه که مامانی ازش عکس بگیره همه شکلاتا رو به جز دو تایی که مامانی قایم کرده بود له کردی آخه شما شکلات نمیخوری فقط له میکنی ...
20 فروردين 1393
1